گروه سیاسی: انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۰ و مداخله کم سابقه نهادهای نظارتی در آن که خود از یک سو بازتاب شکافهای داخلی اصولگریان بود و از سوی دیگرنشان از وجود برنامهای در بلوک قدرت، برای آینده نظام و کشور بود، عرصه فعالیت سیاسی را برای محافضهکارترین گرایشها در جریان اصلاحات نیز تنگتر شد. در این میان فاصله گرفتن مردم از اصلاح طلبان و بی اعتمادی به شعارها و ادعاهای سیاسی که حول همان کاندیدای نیم بند ایجاد شده بود، فعالیت سیاسی اصلاحطلبان را پیچده و محدودتر کرده است. از این رو ترتیب دادن بستر کنشگری سیاسی و نیز ضرورت تدوین استراتژی در شرایط موجود، به یکی از مهمترین مباحث میان اصلاحطلبان و رسانهها تبدیل شده است. در همین رابطه خبرگزاری ایلنا گفتگویی با فیضالله عربسرخی عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی ایران، صورت داده که به نظر میرسد بازتابی از سردرگمی تشکیلاتی اصلاحطلبان است.
کادرسازی فصلی در جریان اصلاحات
عرب سرخی درباره ضعف کاردسازی در جریان اصلاح طلب و رویکرد فصلی داشتن به کاردهای خود ، به ویژه پس از انتخابات ۱۴۰۰ میگوید: بحث تربیت نیرو و کادر در جریان اصلاحات بسیار مطرح میشود، اما توجه داشته باشید این اتفاق در ساختارها صورت میگیرد هنگامی که راه ورود به ساختارها برای جریان اصلاحات بسته شده و همه به صورت ویژه و سفارشی انتخاب میشوند، وقتی هر انتصابی نیازمند تائیدشدنهایی دارد که صورت نمیگیرد، چگونه میتوان کادرسازی کرد؟ حتی انتخاب شدن توسط مردم هم نیازمند تائید مراجعی است که با نظارت آنها برخی رد میشود بنابراین راهی برای ورود نیروهای اصلاحطلب وجود ندارد.
وی در ادامه میگوید: شما مشاهده کنید در دوره آقای روحانی چقدر نیروهای اصلاحطلب کنار گذاشته شدند وقتی حتی در استخدام سهمیه داده میشود نیرو کجا باید تربیت شود؟ شما باید بتوانید با ضوابط قانونی ورودی به سیستمهای آموزشی، اجرایی، قضایی و غیره داشته باشید؟
عرب سرخی با اشاره به ضرورت تربیت کادر در مناصب رسمی و دولتی تاکید میکند: نیروهای سیاسی که صحبتشان را میکنیم باید مشترکاً در حکومت و حزب تربیت شوند، احزاب که جایگاهشان در کشور ما مشخص است. حزبی هم که رونق و جایگاه پیدا میکند، منحل میشود! یا بهتر است بگویم اصلا قانون حتی در انتخابات برای احزاب نقش قائل نشده است. همان طور که یک شخص میتواند کاندیدا شود حزب هم میتواند یک نفر را معرفی کند. تازه کاندیدای حزبی را بیشتر رد میکنند. با فرض این که قانونمداری انتخاب نیرو در همه جا باشد آن زمان است که گرایشات مختلف امکان رشد و پرورش نیرو پیدا میکنند اما هنگامی که به اتهام همکاری با جریان اصلاحات افراد ردصلاحیت میشوند چه کاری میتوان انجام داد؟
صرف نظر از بحث تربیت کادر سیاسی، پرسش دیگری که پس از انتخابات ۱۴۰۰ پیشروی اصلاحطلبان بوده است، استراتژی جدید برای خروج کشور و جریان خود از بحران بوده است. راهبردی که از یک سو باید بتواند حاکمیت را برای نقش آفرینی خود متقاعد کند و هم اعتماد سلب شده جامعه را جلب کند. عرب سرخی در این باره و با اشاره به شکل دادن جریان سومی در انتخابات سال آینده میگوید: اصلاحطلبی یک شیوه برای حل و فصل مشکلات نهادهای کشور است و در پی براندازی نیست آنها دنبال اصلاح سیستم از درون هستند. اصلاحطلبی فرد و حزب نیست، یک مدل رفتاری است. به همین دلیل ممکن است یه نفر عنوان شخصیاش این باشد که بگوید اصولگرا است اما در عمل و روش اصلاحطلب باشد، یا یک نفر عنوان اصلاحطلبی را یدک بکشد اما در روش و منش اصولگرا باشد. اصلاحطلبی مشارکت در اصلاح حکومت از طرق قانونی به صورت تدریجی با همکاری مردم است. اما اینکه اصلاحطلبان موفق میشوند در مجلس یا هر انتخاباتی صاحب کرسی شوند باید دید راهشان میدهند یا خیر؟
به نظر میرسد که اصلاحطلبان اگرچه خود به ضرورت واقفند اما تلاش میکنند، مخاطبان و حتی خود را با این پاسخ که حاکمیت اجازه فعالیت و کار به ما نمیدهد، قانع کنند.
رهبری اصلاحات استوان لای زخم
در چارچوب مباحث تشکلاتی، بحران رهبری مسئله دیگری است که اصلاحطلبان نه امروز که تقریبا از بدو شکلگیری با آن مواجه مواجه بودهاند؛ یک بام و چند هوایی رهبری خاتمی. در عمل در وضعیتی استخوان لای زخم، خاتمی با وجود آنکه هیچ گاه نقش و جایگاه رهبری را نپذیرفته اما کارکردهای یک رهبر را برای جریان اصلاح طلب داشته است. انگار بر خلاف آنچه خاتمی به عنوان رئیس جمهور میگفت که اختیارات رئیس جمهور را ندارد اما مسئولیتاش را دارد، در جایگاه رهبری اصلاحات، او مسئولیت رهبری یک جریان اجتماعی را به صورت رسمی نداشت اما لاجرم اختیارات یک رهبر سیاسی را داشته است.
طببعی است که مسئله رهبری در شرایط بحرانی کنونی برای اصلاحطلبان نمایانتر شده و خلاء آن بیشتر احساس شود. عرب سرخی در این باره میگوید: جریان اصلاحطلبی متشکل از تعدادی اشخاص و احزاب اصلاحطلب و تعدادی نشریه که گرایش اصلاحطلبی دارند و یک شاخص به نام سیدمحمد خاتمی است، آنچه که وجود دارد این است که آقای خاتمی یک رهبر انتخابی با رأیگیری نیست، ایشان شناختهترین چهره اصلاحطلبی است که در جمهوری اسلامی وجود دارد، حال چه خودشان این را بپذیرد یا نپذیرد مردم وی را شناختهترین و اصیلترین چهره اصلاحطلب میشناسند. بنابراین مثل منصب ریاست جمهوری نیست که بگوییم نپذیرفته است و به کنار میرود. آقای خاتمی اصلاحطلب نیست؟ هست. فعالیت اصلاحطلبانه نمیکند؟ میکند. شناخته شده نیست؟ هست. مردم قبولش دارند؟ آنهایی که قبولش دارند، دارند دیگر. ما که یک تشکیلاتی تعریف نکردیم که بگویم این تشکیلات اصلاحطلبانه است و حال یک نفر لیدرش است. آقای خاتمی هنگامی که حرفی میزند هرکسی خودش را اصلاحطلب میداند به آن حرف توجه میکند اگر اصلاحطلبان به حرف من هم توجه کنند من هم همان جایگاه را پیدا میکنم. بنابراین رهبری جریان اصلاحات منصب و مقام انتخابی نیست جایگاهی است که بستگی به مقبولیت بین مردم دارد.
پاسخ عرب سرخی به وضوح این ابهام را در رهبری جریان اصلاحطلب، نشان میدهد. چگونه میشود جایگاه رهبری یک جریان انتخابی نباشد و مقبولیت اجتماعی تعیین کننده آن باشد. به علاوه آنکه خود خاتمی هم دستکم به صورت رسمی زیر بار این نقش نمیرود.
در چنین شرایطی که به نوعی با فروپاشی سرمایههای اجتماعی اصلاحطلبان مواجه هستیم، حتی اگر بپذیریم که افول سرمایه اجتماعی صرفا دامن اطلاحطلبان را نگرفته است، آیا تشکیلات و رهبری جریان اصلاحطلبی عناصر تداوم بخش نیستند؟ پرسشی که به نظر میرسد آنان خود به ضرورت پراختن به آن ولقف اند اما در حل و فصل کردن آنان همچنان در یک پیچ خم هستند.
پاسخهایی که از بخشهای مختلف این جریان بلند میشود عموما حامل این پیام است که حاکمیت و نهادهای در اختیار رقیب «نمیگذارند» که ما نقش خود را ایفا کنیم. عرب سرخی در بخشهایی از اظهارات خود میگوید: «مردم انتظاراتی دارند، ما هم تواناییهایی داریم، این که چقدر موفق میشویم انتظارات مردم را برآورده کنیم به مجموع شرایطی بازمیگردد. اگر حکومت همه چیز را ببندد مشخص است که اصلاحطلبان نمیتوانند همه انتظارات مردم را برآورده کنند مردم هم حقشان است بروند دنبال کسانی که میتوانند انتظارشان را برآورده کنند. امروز اصلاحطلبان از پیگیری خواست مردم امتناع نکردهاند بلکه ابزارها از آنها گرفته و راهها بسته شده است.
او در ادامه با اشاره به رهبری خاتمی میگوید: توجه کنید آقای خاتمی لزوماً نباید با تک تک انتظارات موافق باشد اصلا هر انسانی این گونه نیست که با همه انتظارات موافق باشد. اما تفکری وجود دارد؛ آقای خاتمی چیزی را که میفهمد به جامعه عرضه میکند اگر جامعه تائید کرد فرصت به ایشان داده میشود تا اجرایی کنند همان کاری که در زمان دولتداری انجام دادند. به طور مثال نگاه کنید این امکان به آقای روحانی کمتر داده شده است، ایشان در دوره اول دولتش موفقیتهایی را داشت اما در دوره دوم اجازه داده نشد که انتظارات مردم را تامین کند. حالا شما هرچقدر هم این موضوع را بر سر آقای روحانی بزنید که نمیشود ایشان تلاش خودش را کرد و نشد. مثل این است که بچه شما چیزی را بخواهد اما چون پولش را ندارید نتوانید برایش تامین کنید، بحث این است. مردم هم حقشان است انتظاراتی داشته باشند و کسانی را دنبال کنند که این انتظارات را برآورده کنند.
در مجموع به نظر میرسد با وجود سپری شدن بیش از دو دهه از عمر جریان اصلاح طلبی آنان هنوز نتوانسته اند پاسخی برای ساختار تشکلاتی مبهم خود پیدا کنند. مسئله رهبری یک بام و چند هوایی اصلاحات و داشتن اختیارات یک رهبر از سوی خاتمی و زمین ماندن مسئولیت آن همچنان ادامه دارد. جذب و کادرسازی فصلی و دورهای و حفظ و گردش نخبگان آن حکایتی است که همچنان باقی است. باید دید که آیا در شرایطی که عرصه برای اصلاحطلبان هر زور تنگتر میشود و جامعه از آنان رویگردان و حاکمیت بیشتر آنان را طرد میکند، آیا اراده و توانی برای حل این بحرانها دارد؟