محمدعلی نویدی میگوید: بسیار حائز اهمیت است که هنر و هنرمندان ایران زمین در قد و قواره ایران با فرهنگ و تمدن هنرآفرینی کنند. لازمه این کار شروع از فلسفه و ریشه های هنرآوری و هنرآفرینی ست. چراکه، اگر ما از ریشه ها غفلت کنیم و در نهایت به کارهای هنری عاریتی و عارضی و تقلیدی روی می آوریم و نمیتوانیم آثار اصیل هنری و تولیدی داشته باشیم.
به گزارش خبرنگار ایلنا، فلسفه و هنر دو مقوله جداییناپذیرند و این موضوع خواسته یا ناخواسته از همان بدو شکلگیری تمدن وجود داشته است. دلیل این همزیستی و آمیختگی، تفکر عمیق و تحلیل مقولات مختلف اجتماعی و انسانی، در مقاطع مختلف تاریخی و بر اساس موقعیتهای مختلف و جریانات مهم است. اما موضوعی این که این گستره را اهمیت دوچندان بخشیده، سبکهای مختلف هنری بر اساس زندگی افرادی است که در طول تاریخ بر خلاف دیگران فکر میکردهاند و به فعالیتهای اجتماعیِ هنری میپرداختهاند. اما هنر در ایران از همان ابتدای تاریخ دارای ماهیت بنیادی بوده و اهمیت فراوانی داشته و از قضا از مقطعی به بعد با ورود اسلام ابعاد جدیدی به خود گرفته و حتی کاملتر شده است. البته باید یادآور شد این اتفاق و تحول در هنرهایی رخ داده که ماهیت ایرانیتری داشتهاند، مانند خوشنویسی، تصویرگری، نقاشی و حتی موسیقی. اما آیا هنرمندان معاصر تا چه از فلسفه در کارشان بهره میبرند؟
محمدعلی نویدی (پژوهشگر، نویسنده و مدرس دانشگاه) در همینباره با ایلنا گفتگو کرد. او زاده سال ۱۳۴۲ است و دکترای فلسفه غرب است. از این استاد دانشگاه تاکنون مقالات دانشگاهی و پژوهشی مختلفی منتشر شده است. فلسفه، تبارشناسی تفکر، فلسفه هگل، فلسفه علوم و فلسفه معاصر دروسی هستند که توسط او در دانشگاههای تهران، علامه طباطبایی و تهران مرکز تدریس میشوند.
در ادامه گفتگوی ایلنا با محمدعلی نویدی را میخوانید.
چرا «فلسفه» در «هنر» و «ادبیات» ما اهمیت دارد؟
فلسفه از آن جهت که علم وجودشناسی، اثر کاوی، علت یابی، ریشه دانی و شناخت اصلها و فرعهای چیزها، اشیاء، اجسام، اشخاص و امور اجتماعی و انسانی و هستی است، پر ارج و اهمیت است. لیکن، در ایران باستان ما ایرانیان پیش از فلسفه خردمندی و خردورزی، (اندیشه ورزی) داشتهایم.
به لحاظ تاریخی، این سبقه ایرانیان در «خردورزی» پیش از دیگر کشورها رخ داده؟
بله. یعنی قبل از یونانیان که بانی دانش فلسفه هستند و پیشینه و قدمت آن به قرن پنجم پیش از میلاد میسد، ما ایرانیان از قرن هفتم پیش از میلاد مقوله اندیشهورزی و خردمندی و حکمت را داشتهایم. در این رابطه حکمت و اندیشه ایرانیان باستان کتاب «ایران و ریشههایش» را ملاحظه بفرمایید. پس با این حساب سابقه مباحث عقلانی در معنای موسع و فراخ آن در ایران بیش از یونان باستان بوده است.
در رابطه با «هنر» و «ادبیات» چه؟
در باب هنر و ادبیات هم باید بگویم که این مقولات از شعبهها و شاخههای اصلی فرهنگ و تمدن هر جامعهای هستند. شناخت و آگاهی از بنیانها، ریشهها، علل و اسباب پیدایش، رشد، تولید و بالندگی، بلوغ، توسعه و پیشرفت و گسترش آنها با فهم اندیشه و بینش و فلسفه بنیادین و شالوده، نسبت وثیق و پیوند عمیقی دارد. اگر اندیشه و فلسفه هنر و ادبیات را ندانیم هرگز امکان تولید و توسعه ادبیات و هنر اصیل و اثرمند را نخواهیم داشت. مثل اینکه ما از یک درخت و یا درختان سخن بگوییم اما ریشهها و اصلها و تکیهگاهها را فراموش کنیم. هنر و ادبیات بر پایه و اساس اندیشههای اصیل و فلسفه وجودی و اثری شکل میگیرند. مثلاً، شاهنامه فردوسی بر اساس اندیشه ایرانی سرود شده است. هنر نیز تجلی اندیشه و بینش هنرمند است.
با توجه به تمرکزتان روی مقوله فلسفه، در اینباره بگویید که هنر ایرانی تا چه حد با فلسفه همسو است؟
هنر ایرانی قبل از هنر یونانی، رومی، اروپایی، هنر دوران رنسانس، مدرنیته و پسا مدرن تبلور و تجلی داشته است. نمونه و مصداق آنرا شما میتوانید در دوران هخامنشیان و ساسانیان ملاحظه کنید. باربد، نکیسا، رامتین و آزادور چنگی و سرکیس از جمله هنرمندان و موسیقیدانان بزرگ ایران باستان بودهاند. بنابراین هنر ایران باستان با اندیشه و حکمت آن دوران کاملاً همسو و هماهنگ حرکت میکرده است. دقت بفرمایید، اندیشه، دانش، حکمت، تجربه و فلسفه هنر، سرچشمه و سرمنشأ پیدایش و ظهور هنر است و آثار و محصولات هنری به رشد و توسعه اندیشهورزی در این زمینه یاری میرسانند؛ یعنی، اندیشه و فلسفه هنر به رشد حوزه هنر کمک میکند. تجلیات، دامنه توسعه هنر و هنرها به تعمیق و گسترش اندیشه و فلسفه یاری میرساند. این همان تفکراثر بخش است که تک بعدی و تک ساحتی نیست. اگرچه تفکر ریشه است، اما شاخهها و میوهها نیز از عناصر اصلی منظور غرض و جزو اهداف اصلی زندگی و هنرمند محسوب میشوند. در یک رفت و برگشت مؤثر و مفید همدیگر را تکمیل میکنند و به صلح و آرامش زندگی مدد میرسانند. هرگاه اندیشهها و بینشها و عقلورزیها و آزادیها و معیشتها دچار تنگی میشوند، هنر و هنرمندی نیز گرفتار لنگی خواهد شد.
هنرمندان ما بخصوص هنرمندان معاصر تا چه حد مقوله فلسفه را در آثارشان لحاظ میکنند. اصولا این توجه چرا اهمیت دارد؟
بسیار حائز اهمیت است که هنر و هنرمندان ایران زمین در قد و قواره ایران با فرهنگ و تمدن هنرآفرینی کنند. لازمه این کار شروع از فلسفه و ریشههای هنرآوری و هنرآفرینی ست. چراکه اگر ما از ریشهها غفلت کنیم و در نهایت به کارهای هنری عاریتی و عارضی و تقلیدی روی میآوریم و نمیتوانیم آثار اصیل هنری و تولیدی داشته باشیم. فرق تولید تا تقلید از زمین تا آسمان است. بنابراین، اهمیت دارد و سرنوشت ساز است که هنرمند ایرانی ریشهدار هنرآفرینی کند، فلسفه هنر خود را بشناسد و به اندیشهها التفات نماید. هنر اگر از اصلها و اصالتها برخوردار باشد در خدمت انسان و انسانیت قرار میگیرد و الا شاید در خدمت قدرت سیاسی باشد. هنرمند ریشهدان و ریشهشناس با هنرمند سطحی اندیش و تقلیدی تفاوت دارد.
کمی درباره قدمت فلسفه در دوران باستان و پس از شکل گیری تمدن در ایران بگویید.
فیثاغورث و افلاطون و حکمای یونان باستان به ایران زمین سفر کرده بودهاند و از حکمت ایرانیان باستان بهرهمند شده بودند؛ بنابراین همانطور که قبلتر گفتم ما در ایران باستان حکمت و اندیشه و خردمندی داشتهایم (حکمت خسروانی، نور، اریایی، زرتشتی، مانوی و…). اما فلسفه (دانش وجودشناسی) با ظهور فلاسفه پیش از سقراط و افلاطون بطور جدی و مستدل شروع شد و با ارسطو به اوج رشد و شکوفایی رسید و با حوزه علمی اسکندریه ادامه یافت و در دوران امپراتوری روم بیشتر به صورت فلسفه عملی و کاربردی ظاهر گشت و پس از آن دوباره در ایران باستان به رشد خود استمرار بخشید و دانشگاه جندی شاپور مرکز علمورزی و خردمندی شد و پس از ظهور اسلام صورت دینی و کلامی به خود گرفت. در ادامه هم فلاسفه بزرگ اسلامی و مسلمان با حفظ جوهره به بازسازی آن پرداختند؛ گویی، کلام و فلسفه به هم نزدیک شد و تا ابن رشد و ملاصدرا ادامه داشت و پس از قرون وسطی دوباره صورت نوین و عقلانی فلسفه ظاهر شد و علم محوری جای کلام را گرفت و پیشرفتهای علمی میسر گشت. بین حکمت و فلسفه جدایی افتاد و همین مسیر تاکنون استمرار داشته و فلسفه و اندیشه، خود را در چهره علم و فناوریهای نوین نشان داد. این مقوله گستره و دامن بس فراخ و وسیع و دراز و طولانی و ریشه دار دارد. شاید، در آینده مجال موسعی باشد و من دقیقتر و عمیقتر به این موضوع و سیر دگرگونی و تطور و تحول بپردازم. البته در کتاب «تبارشناسی تفکر» که سه جلدی است، به این مطلب پرداختهام.
آیا هنر ایرانی و هنر ایرانی اسلامی از یکدیگر قابل تفکیک هستند؟ و اینکه پس از ورود اسلام به ایران فلسفه شرق (منظور فلسفه ایرانی) است تا چه حد در تعریف و ساختار دستخوش تغییرات شده است؟
هنر ایرانی و اسلامی در زمین و زمینه جامعه ایران زمین، مکمل هم هستند. گویی، چهرهها و صورتهای گوناگون هنر مردمان این دیار را به نمایش گذاردهاند. به گمان من، هنر ایران باستان ریشه، تبار و پیشینه هنر ادوار بعد است. برای مثال، اندیشه خیر و نیکی و نور و روشنایی ایران باستان را مد نظر قرار دهید، آیا این اندیشه و ریشه بعد از دوران باستان و تاکنون ادامه داشته است یا نه؟ خیر و نیکی هنوز هم خیر و نیکی و خوبی و راستی و درستی ست. شر و شرارت و شیطان و بدی و نگونی، هنوز هم جزو امور کژ و کج محسوب میشود. آیا راستی و راستگویی خیر نیست؟ خیر است، شاید، اوضاع و احوال و آمد و شد حکومتها موجب تغییرات در مصادیق آن خیر شود؛ اما، راستی، همیشه راستی ست، و انسان ایستاده در راستی با آدم ایستاده در ناراستی یکسان نیست. ریشه یعنی همین. اصالتها و اصالتها و انسانیتها میماند و فرعها و حاشیهها و ناراستیها دگرگون میشوند و میآیند و میروند.
آیا ناگفتهای هست که بخواهید دربارهاش توضیح دهید؟
از شما و رسانهتان بابت این گفتگو سپاسگزارم.