من هیچگاه رمانخوان و داستانِکوتاهخوانِ حرفهای نبوده و نیستم؛ یعنی چندان در جریانِ انتشارِ داستانها و پیگیرِ نقدها و تفسیرها و جویای نام ربایندگانِ جوائز این عرصه نبودهام؛ اما سه دهه است که داستانِ امروز را دنبالمیکنم. دانهدرشتهای این عرصه را خواندهام و کموبیش آثارِ شاخص را، حتی آثارِ کمترشناختهشده را، میشناسم و میخوانم.
سمفونیِ مردگان را در همان سالهای نخستِ انتشارش خواندم. خوب بهیاددارم اولین چیزی که پساز خواندنش در ذهنم شکلگرفت این بود: اثری شاخص که از منظر تبارشناسی از زیرِ قبای هدایت یعنی بوفِ کور بیرونآمده. همانطور که دهها داستان بلند را میتوانبرشمرد که وامدارِ بوف کور اند. معروفی در نگاهم همواره هدایتی روزآمد بوده. بعدها با خواندنِ پیکرِ فرهاد دیدم نویسنده علناً در این اثر به گفتگو با هدایت نیز پرداخته. گویا او قصدداشته با خلقِ این اثر، ثنویّتِ زنِ اثیری و زنِ لکّاتهی موجود در بوف کور را به وحدتی واقعگرایانه بدلکند. درحقیقت نویسنده این اثرش را با تکیه و تاکید بر جانِ رنجورِ زنانِ ایرانی و از دریچهی روانِ آزردهی آنان آفریده؛ البته با نثری بهمراتب شستهرفتهتر از اثرِ هدایت.
سمفونی مردگان اثری است پروپیمان و چندلایه. دارای نثری شاعرانه و درخشان. همه چیزِ آن پیمانهزده و بهمیزان طراحی شده؛ همانطور که سووشون و همسایهها و جای خالیِ سلوچ آثاری یکه و کامل اند.
سمفونی مردگان از آن جنس آثاری است که هرازچندسالی بهصرافتمیافتم و با خود میگویم حالا دیگر زمانش فرارسیده بارِ دیگر آن را بخوانم. هم تجدید خاطرهای است، هم تماشای جهان از دریچهها و زوایایی است که گویا بهتازگی به روی آدمی گشودهمیشود.
گمانمیکنم تا داستانِ ایرانی زنده است، سمفونیِ مردگان نیز زندهخواهدماند؛ چراکه نویسندهی کاردانَش، دستگذاشته بر آلامِ ازلی-ابدی و خراشهای همیشگیِ روحِ آدمی. معروفی در سمفونیِ مردگان روانِ زخمخوردهی ایرانیان و بلکه آدمی را بامهارتی تمام بهتصویرکشیدهاست. او نویسندهای است که اعماقِ جانِ آدمی را میکاود و در آثارش با امروزیترین ماجراها و آدمها، دیرینهترین دردها را بازتابمیدهد.
یادش گرامی!
دکتر احمدرضا بهرامپور عمران