جامعه برف (Society of Snow)، فیلمی در ژانر فاجعه و بقا به کارگردانی خوان آنتونیو بایونا و ساخت شرکت نتفلیکس است؛ فیلمی که ماجرای تراژیک سقوط پرواز شمارهی ۵۷۱ نیروی هوایی اروگوئه را بهانهای میکند برای بازنگری در الهیات اجتماعی مسیحیت و قراردادهای اجتماعی، اخلاقی و حقوقی منبعث از آن.
اگر تجربه کارگردانی بایونا در سریالسازی و در دو قسمت نخست فصل اول سریال ارباب حلقهها (The Lord of the Rings) را کنار بگذاریم، نخستین تجربه کارگردانی او در یک اثر بلند سینمایی در سال ۲۰۰۷ در فیلم ترسناک تحسینشدهی یتیمخانه (The Orphanage) و حدود یک دهه بعد هم کارگردانی فیلم فانتزی هیولایی فرامیخواند (A Monster Calls) با حضور لیام نیسن بوده است. اما بخشی از کارنامهی بایونا که به این متن ربط بیشتری دارد، ساختهی سال ۲۰۱۲ او با بازی تام هالند و نائومی واتس است؛ چرا که غیرممکن (The Impossible) هم مانند انجمن برف، فیلمی در گونهی فاجعه (Disaster) و بقا (Survival) بود. با این حال دومین تلاش بایونا برای به تصویر کشیدن جلوههای باشکوه و در عین حال ترحمبرانگیز مقاومت بشر در دل بیرحمیِ طبیعت، نسبت به فیلم شلخته و بیروحی همچون غیرممکن، بسیار موفقتر از آب درآمده است.
فیلم «انجمن برف» بر اساس رمانی به همین نام نوشتهی پابلو ویرچی(۲۰۰۹)، نویسنده و ژورنالیست اروگوئهای ساخته شده است؛ رمانی که اتفاقات واقعی پرواز ۵۷۱ اروگوئه را روایت میکند. ویرچی در این هواپیما حضور نداشته، اما با مسافران بازمانده به یک مدرسه میرفت. ویرچی داستان تمام شرکت کنندگان در حوادثی را که موفق به زنده ماندن شدهاند، مستند میکند. روبرتو کانسا، یکی از بازماندگانی که ایده آدمخواری را مطرح کرد نیز کتابی در سال ۲۰۱۶ درباره تجربیات خود نوشت.
این اولین بار نیست که سینما به فاجعه پرواز آند، بهعنوان یکی از بزرگترین تراژدیهای تاریخ هوانوردی جهان، میپردازد. در سال ۱۹۹۳، فیلم فرانک مارشال (Alive) اکران شد که به آن وقایع تلخ در رشته کوه آند اختصاص داشت و ایتن هاک نقش اصلی آن را بازی کرد. یک نسخه مکزیکی نیز از سال ۱۹۷۶ وجود دارد، اما تعداد کمی از مردم آن را به یاد میآورند، البته ناگفته نماند که راجر ایبرت، منتقد مشهور سینمای جهان، در نقد خود به این فیلم مکزیکی امتیاز صفر داده است!
علاوه بر این، سازندگان و بازیگران فیلم شخصاً به سخنان بازماندگان گوش فرا دادند و با خانوادههای قربانیان صحبت کردند. بنابراین، «جامعه برف» به دلیل تعهد بایونا به ایجاد مشاهدهای درونی از تلاش بازماندگان برای زنده ماندن و بقا در این تجربه آسیبزا، موفق به بیان این داستان واقعی به شکلی جذاب و مخاطب پسند میشود.
فیلم روایت کننده داستان واقعی سفر هوایی یک تیم راگبی برای یک مسابقه از اروگوئه به سانتیاگوی شیلی در تاریخ ۱۳ اکتبر ۱۹۷۱ میلادی است. هواپیما در حالی که تنها ۱۰ دقیقه با مقصد فاصله داشت، سقوط میکند. بر اثر حادثه، بسیاری از افراد زخمی شدند و ۱۲ نفر نیز در اثر برخورد هواپیما با کوه از دنیا رفتند. ۲۹ نفر بازمانده نیز توانستند یک روز دیگر را تحمل کنند، اما در نهایت و پس از ۷۲ روز جستجو، تنها ۱۶ نفر به سختی و با خوردن گوشت و اعضای بدن دوستان کشتهشده خود، زنده ماندند. انجمن برف جزئیات ۷۲ روزی که این مسافران برای زنده ماندن جنگیدند را شرح میدهد.
فیلم به لحاظ تکنیکی و محتوایی حرفهای زیادی برای گفتن دارد. از منظر تکنیکی، فیلم واجد موسیقی حماسی و دلهره آوری است که به خوبی توان تامل برانگیزی در مخاطب را دارد. این موسیقی قدرتمند در کنار فیلمبرداری باشکوه پدرو لوکه، هر فریمی از فیلم را نفسگیر میسازد. در دوربین پدرو لوکه، کوههای برفی آند با چنان احترام عمیقی به تصویر کشیده شدهاند که مناظر باشکوه آن تقریباً به دلیل عظمتی که به بازماندگان منتقل میکند، به نظر مسموم شده است. لوکیشن فیلم، جغرافیایی سخت، باشکوه و پرابهتی است که گویی بر هر قدرتی چیره است. بایونا با این تصاویر حداکثر ناراحتی و کلاستروفوبیا را به مخاطب منتقل میکند. فیلم عمدتاً به صورت روی دستی فیلمبرداری شده و استفاده از اکستریملانگشاتهای وسیع و لنزهای واید، در ثبت جزئیات وحشت و استیصال در چهرهی شخصیتها در نماهای داخلی، باعث ایجاد حس عدم اطمینانی میشود که بایونا در طول فیلم مصرانه بر آن پافشاری میکند و به هیچ قدرت دنیوی و ماورایی اجازه شکست آن را نمیدهد.
فیلم با اینکه بیش از دو ساعت و نیم به طول میکشد اما شروع سریع و ریتم مناسبی دارد. فیلمساز، طی تنها ۱۵ دقیقه، کارهای مختلفی را بهدرستی انجام میدهد و همه آنچه را که برای روایتهای دراماتیک و تحلیل اجتماعی خود در ادامه نیاز دارد، بازسازی میکند. در قدم نخست، راوی فیلم (نوما) معرفی میشود.
جامعه برف نمونه ای تمام عیار در ژانر بقاست؛ ژانری که پیشتر در خاطره جمعی سینمادوستان در آثاری همچون جرمایا جانسون (Jeremiah Johnson)(1972) به کارگردانی سیدنی پولاک، اینک آخرالزمان(Apocalypse Now)(1979) به کارگردانی فرانسیس فورد کوپولا، خاکستری (The Grey)(2011) به کارگردانی جو کارنهان و از گور برخواسته (The Revenant)(2015) به کارگردانی الخاندرو گونسالس اینیاریتو است. همگی این آثار در ستایش جنگیدن و میل به زندگی کردن هستند. تمایز جامعه برف در این است که از فریاد «زنده باد زندگی» فراتر رفته و با شجاعتی ستودنی طعنه ای نجیبانه، فروتنانه و در نهایت احترام، به خدای کلیسا میزند و مسیر جستجو خدایی برای تمام فصول را باز میکند. زین پس ژانر بقا واجد اثر درخشان دیگری در تاریخچه خود خواهد بود، نامی که به راحتی از ذهن سینماگران نخواهد رفت. جامعه برف نمایندهی اسپانیا در اسکار بود و به لحاظ تکنیک، محتوا و برکشیدن قوای فلسفی هنر هفتم، انصافا مستحق تقدیری فراتر از اسکار هالیوودی است.