لنین میگوید: «مهم نیست چه کسی جنگ را آغاز کرده، بلکه مهم این است که به وسیله جنگ، کدام سیاست ادامهدار میشود.»
اوضاع منطقه و جنگی که از هفتم اکتبر سال میلادی گذشته میان حماس و اسرائیل آغاز شد، رفته رفته و خاصه در هفتهها و روزهای اخیر شکل و ماهیت تازهای به خود گرفته است. این تصویر با آنچه ابتدا نزد برخی ساده اندیشان گمان زده میشد، تفاوت ماهیتی بسیار دارد. مهمترین تفاوت در عقب نشینی دیپلماسی در برابر جنگ و یا تقلیل نقش آن برای حداکثر تلاش در مدیریت آن است. این مدیریت میکوشد «جنگ با شدت کم» را جایگزین احتمال قوی «جنگ با شدت بالا» دنبال کند. به عبارت دیگر اگر کارویژه دیپلماسی، تشویق دیگران در قبول گزینه مذاکره و تعامل به جای جنگ است، آنچه اکنون در منطقه نقل مجالس و محافل دیپلماتیک شده؛ پذیرش واقعیت «جنگ اجتنابناپذیر» از یکسو و چگونگی کنترل شدت و دامنه آن تا یک «جنگ گسترده» است.
مهمترین دلیل وضع جاری به دو عامل مربوط است: نخست؛ تلاش اسرائیل ( اعم از همه جریانها و طیفهای سیاسی آن) در القای این اصل به همه طرفهای منطقه( اعم از دولتها و جریانهای سیاسی _ نظامی) که «حق با قویتر» است. دوم؛ سیاست ریاکارنه و یکجانبهگرای واشنگتن و برخی دولتهای اروپایی که از یکسو، خود را مخالف ادامه جنگ نمایش میدهند. از سوی دیگر بانی تشویق و حمایت از اسرائیل در ادامه ماجراجوییهایش به قیمت کشتار، ویرانی و آوارگی میلیونها مردم غیر نظامی و بیدفاع در غزه و لبنان هستند. این هر دو عامل سبب شده تا در یک مشارکت “نامقدس” روش «سالامی» و یا “برشهای گام به گام” در گسترش جنگ از غزه به دیگر نقاط منطقه در دستور کار قرار گیرد. از این رو اگر در ماههای نخست شروع جنگ غزه، همه توجهات معطوف به محدودسازی آن در این تکه از سرزمینهای اشغالی فلسطینیان بود، رفته رفته به سوریه، لبنان گسترش یافته و دیر نیست که به یمن، عراق و ایران هم کشیده شود.
مدتهاست که اخبار مربوط به بمباران غزه جای خود را به ویران سازی جنوب و مرکز لبنان داده و حالا بحث روز این است که اسرائیل چه اهدافی را برای حمله به ایران در دستور کار دارد. تشخیص اهداف استراتژیک اسرائیل و به تبع آن واشنگتن در یک تعریف کلی سخت نیست. این اهداف شامل تثبیت موقعیت برتر اسرائیل در منطقه و در این حال پیروزی استراتژیک بر گروههای مقاومت و محدودسازی یا محو نفوذ منطقهای جمهوری اسلامی است.
حال پرسشهای کلیدی این است که آیا روش «سالامی»که با افزایش تحریمهای اقتصادی _ تجاری علیه ایران همراه شده، به سمت گزینه نظامی پیش میرود؟ هدف از جنگ روانی به راه افتاده چیست و شدت و عمق حمله احتمالی اسرائیل به ایران چه میزان خواهد بود؟ آیا دستور کار، حفظ جنگ «تبلیغاتی _ روانی» برای راهبردهای جنگی در آینده است؟ آیا هدف، متوقف کردن جمهوری اسلامی در مسیری است که در دهههای گذشته دنبال کرده و منزوی کردن آن به اندازه یک قدرت کوچک منطقهای است؟ آیا هجمه گسترده تبلیغاتی علیه ایران با این هدف صورت میگیرد که در آینده هرگونه درگیری با جمهوری اسلامی به هر شکل، به عنوان «جنگی پاک» نزد افکار عمومی فروخته شود؟ سرانجام این که آیا کوشیده میشود که در میان ملتها و دولتهای منطقه چنین القا شود که «شمشیر» دست کیست؟
استراتژی دستگاه دیپلماسی و آنچه “سید عباس عراقچی” در سفرهای دورهای خود به کشورهای منطقه دنبال میکند، شامل سه سطح از گفتوگوهاست؛ نخست، تلاش برای عبور از تنشها با دولتهای منطقه و عادیسازی روابط. دوم؛ محدودسازی هرگونه اقدام ماجراجویانه نظامی اسرائیل. سوم؛ اعلام آمادگی قاطع تهران برای مقابله با تهدیدهای نظامی که بخواهد بنیانهای کشور را در معرض آسیب قرار دهد. این سه دستور کار، واکنشی است واقعگرایانه که با استقبال دولتهای طرف گفتوگو روبرو شده است. اگرچه تحقق عادی سازی روابط و محدود سازی دامنه ماجراجویی اسرائیل به پیش شرط هایی نیازمند است اما یک واقعیت را اسرائیل و پشتیبانان آمریکایی و اروپایی آن نباید از نظر دور بدارند. این واقعیت، توانایی تهران برای پاسخ به هرگونه ماجراجویی کنترل نشده اسرائیل است. حمله پهبادی یکشنبه شب گذشته حزبالله به حیفا، زنگ هشدار و پیامی است که هم تلآویو و هم واشنگتن باید آن را به درستی دریابند. این هشدار به آن معناست که برخلاف تصورات برنامهریزان اسرائیلی ، نه گروههای مقاومت و نه تهران در برابر اقدامهای ماجراجویانه دست بسته نبوده و نخواهند بود.
جنگ غزه پس از یکسال از شروع، تفاوتی متفاوت و ماهیتی دگرگون، یافته است؛ تفاوتی که اخبار غزه را در حاشیه دیگر تحولات قرار داده است. آینده منطقه، آبستن حوادث بسیار است.