• امروز : شنبه - ۱۵ اردیبهشت - ۱۴۰۳
  • برابر با : Saturday - 4 May - 2024
1
حکایت سرخوردگانی در پی دستاویز

نگاهی به سومین رمان هوشنگ گلشیری

  • کد خبر : 4845
  • ۱۵ دی ۱۴۰۲ - ۱۶:۳۳
نگاهی به سومین رمان هوشنگ گلشیری
«برّهٔ گمشدهٔ راعی» رمانی است از هوشنگ گلشیری که تنها نخستین دفترش – با نام «تدفین زندگان» در چهار فصل – چاپ شده؛ و دست‌نویس دفتر دوّمش در بایگانی هوشنگ گلشیری در کتابخانهٔ دانشگاه استنفورد نگهداری می‌شود. گلشیری این رمان را در سه دفتر پیش‌‌بینی کرده بود. «برۀ گمشده...» سومین رمان هوشنگ گلشیری است که در سال 1356 منتشر شده. او پیشتر رمان‌های «شازده احتجاب» و «کریستین و کید» را در سال‌های 1348 و 1350 منتشر کرده بود و پس از «برۀ گمشده...» نیز چهار رمان دیگر منتشر کرد که آخرین آن‌ها «جن‌نامه» است که در سال 1376 در سوئد منتشر شد.
 آسمان بار امانت نتوانست کشید، قرعۀ فال به نام من دیوانه زدند. این حرف یک آدم معمولی نیست. از دغدغه‌هایش می‌شود فهمید صاحب فکر است. از هستی‌اش شِکوه دارد. به این جمع‌بندی رسیده که توی خلقت به او اجحاف شده. بار امانتی را به دوش کشیده که آسمان هم تاب تحمل‌اش را نداشته. قربانی شده. حکایت همان بره است که بابت تحقق حوائج صاحبش ذبح می‌شود.
   «برۀ گمشده راعی»** داستان آن آویخته‌هاست که درمانده‌اند قبای ژنده و کپک‌زده‌شان را به کجا بیاویزند. آن‌ها که از عامه جدا افتاده‌اند. ماجرای برج عاج نشین‌هاست. نقل اضطراب و دلشوره‌های روشنفکرها.
  پرداخت سه شخصیت اصلی رمان به‌ گونه‌ای است که الگوهای رفتاری طیف وسیعی از روشنفکرها را پوشش می‌دهد. راعی، صلاحی و وحدت درعین داشتن شباهت‌هایی که تا حد همزاد به ‌هم نزدیک‌ می‌شوند، به شیوه‌ای متفاوت از بار امانت شانه خالی می‌کنند.
   هرسه معلم‌اند. سرخورده و روگردان از سنت‌ها. جایگزینی هم برایش ندارند. پی دستاویز می‌گردند. درد مشترکی دارند که هر کدام به شیوۀ خاص خود با آن مواجه می‌شود. طریق بارکشی‌شان ازهم سواست. وحدت مدام در حالت تعلیق است. بر آن قله یا این فرود. راعی و صلاحی هر کدام ساکن‌اند. جدا ازهم در نقطه‌ای از خطی افقی. با اجماع همین تفاوت‌هاست که کلیتی شبیه به قشر روشنفکر شکل می‌گیرد.
   صلاحی عشقباز است. در کودکی شاهد بوده پدر کبوتری را پر داده و با وجود اینکه به چنگال قرقی افتاده سرآخر بازمی‌گردد. همسرش را به ‌چشم همان سینه‌سرخ می‌بیند. جسد زن را در خانه نگه می‌دارد تا از او طرحی بزند. در نهایت فقط یک دست می‌کشد و آن را هم می‌سوزاند. به صرافت می‌افتد، زن را نشناخته:
«یک دست فقط دو تا خط نیست آن هم روی سطح یا فقط حجمی نیست که در مکان باشد. یک چیزی هم از زمان دارد. در زمان که نه در خود آدم.»
 آن نقش یادآور دستی است که در پنجرۀ آپارتمان مقابل خانۀ راعی دیده می‌شود و هرروز ساعت‌ها به نظاره‌اش می‌نشیند. راعی هم صاحب دست را نشناخته. با این وجود به دید دست یاریگر نگاهش می‌کند. مانعش همان بار است که به دوش می‌کشد. هنوز پابند مینوست. دختری که به واسطۀ کوتاه کردن موها به‌ او ظنین شده، به رابطه خاتمه داده و خودش را این ‌طور توجیه می‌کند:
«دستم که به پوست گردنش رسید حس کردم دیگر دست یا سر انگشت‌هام پوستش را حس نمی‌کند… فهمیدم کاسۀ چینی مو برداشته و فقط منتظر یک تلنگر است.»
   زندگیِ وحدت هم با همین الگو از هم می‌پاشد. به عفت ظنین می‌شود و تا آن‌جا پیش می‌رود که توی صورت بچه‌اش پی نشان فاسق می‌گردد. وانمود می‌کند تحت تعقیب است. آن‌ قدر به این فکر دامن زده که انگار طرف را به‌چشم می‌بیند.
    راعی هم جز این نیست. با شیخ بدرالدین مأنوس شده، هر سال سر کلاس درس به وقایع‌اش می‌افزاید. حادثۀ تازه‌ای برای شیخ می‌سازد و برای اینکه فراموشش نشود، یادداشت می‌کند. این همذات‌پنداری برایش حکم مسکن دارد. مینو را با زن زانیه یکی کرده که کمتر احساس گناه کند. خودش است که در قالب شیخ به چانۀ خون‌چکان زن چشم می‌دوزد و هر دم او را به صورتی می‌بیند.
   «دمی صفیه را می‌مانست خلخال به‌پا و دمی دیگر خیرالنسا را سر گوری نشسته، گاه صدر بود گونه‌ها برافروخته از شرمی کودکانه.»
   تنها مفرشان همین باورهاست. ازش برج عاجی ساخته‌اند تا در تنگنای دنیای واقعی به‌ آن پناه ببرند. هرسه از خانه‌شان بوی مرگ استشمام می‌کنند. طرح‌های صلاحی سر از همان آتش درمی‌آورد که اتاق وحدت را می‌سوزاند. می‌خواسته از دور باطل فرار کند. دوتای دیگر هم با خودکشی غریبه نیستند. راعی اعتراف می‌کند:
   «اگر برای خودش هم ناکجاآبادی، کوه قافی سراغ می‌کرد می‌پرید، اما نبود. وقتی هفت آسمانی در کار نباشد و هرجا همین جاست، نه بالاتر و پایین‌تر طیران مرغ دیدی‌ها فقط طعنه‌ای به بی‌بالی است.»
   دردشان یکی است. آدم که از عالم عین سر می‌خورد بعد راه می‌افتد تا برای وضعی که دارد دلیل ذهنی بسازد. یکی خودش را با شیخ بدرالدین همذات می‌پندارد، دیگری باور می‌کند تحت تعقیب است. آنی هم که به همسرش ظنین نمی‌شود خودش را مقصر مرگ زن می‌پندارد.
    مستمسک دیگر اولویت جغرافیایی است. جریان تاریخ ما حتی فرهنگش هیچ‌وقت دوام نداشته. صدسال، دویست سالی رشد و تحولی و حتی تکاملی دیده می‌شود آن‌وقت ناگهان ضربه فرود می‌آید. انگار تبری تنه را از ریشه جدا کند و ما هم دوباره برمی‌گردیم به دورۀ عشیره‌ای به تمدن قبل از شهرنشینی و همه‌چیز را از نو شروع می‌کنیم. این فقط حرف وحدت نیست، صلاحی هم به بن‌بست رسیده. می‌گوید:
    «کاری به کار بچه‌ها نداشته باشید تا در همین آداب زندگی بزرگ شوند. به همان سیاقی باشند که همه هستند. اگر از مجموعه جدا شوند وقتی همسن و سال ما شوند می‌بینند باخته‌اند، نمی‌توانند. از اینکه آدم‌ها را نیمه‌راه ببریم و رهاشان کنیم می‌ترسم، از کجا مطمئنید بهشت و دوزخ شما واقعی‌تر از امثال آن‌ها باشد؟»
   این تردید به ذهن راعی هم رخنه کرده. از نوع نگاهش به سقف و هشتی‌های تیمچه پیداست. به عامه رشک می‌برد که ذهن و خاطرشان را یکجا جمع کرده‌اند. طاق زده‌اند تا فقط با سهم اندکی از ابدیت روبه‌رو باشند یا حتی فراموشش کنند. تکه‌ای را به قدر همت‌شان میان دیوارهای قطور و زیر طاقی ضربی محصور می‌کردند و بعد هم سهم کوچک‌شان را با طاقچه، رف، گچ‌بری و آینه‌کاری تزیین می‌کردند.
   درحالی که امثال او حتی زمین سفتی سراغ ندارند که روش بایستند و یک دم از بارشان شانه خالی کنند. درمانده‌اند. توی مراسم تدفین همسر صلاحی شرکت کرده که مرده‌های خودش را به خاک بسپارد. حال آنکه بار اجساد دیگری هم به دوشش می‌افتد. وقتی به ذکر مصیبت می‌رسد انگار زبان حال حافظ است که از بار امانت شکوه می‌کند:
   «تا کی می‌شود ادامه داد؟ دربرابر حادثه، نه در برابر مرگ یا هر چیز ناشناخته باید سدهایی باشد، پرده‌هایی باشد. تو خود حجاب خودی باشد حتی بیشتر از حجاب تن. مسالۀ عقول فروتر یا برتر نیست. احتیاج دارند. شعور انسانی از بی‌مرزی می‌ترسد، نمی‌تواند.»
** «برّهٔ گمشدهٔ راعی» رمانی است از هوشنگ گلشیری که تنها نخستین دفترش – با نام «تدفین زندگان» در چهار فصل – چاپ شده؛ و دست‌نویس دفتر دوّمش در بایگانی هوشنگ گلشیری در کتابخانهٔ دانشگاه استنفورد نگهداری می‌شود. گلشیری این رمان را در سه دفتر پیش‌‌بینی کرده بود. «برۀ گمشده…» سومین رمان هوشنگ گلشیری است که در سال ۱۳۵۶ منتشر شده. او پیشتر رمان‌های «شازده احتجاب» و «کریستین و کید» را در سال‌های ۱۳۴۸ و ۱۳۵۰ منتشر کرده بود و پس از «برۀ گمشده…» نیز چهار رمان دیگر منتشر کرد که آخرین آن‌ها «جن‌نامه» است که در سال ۱۳۷۶ در سوئد منتشر شد.
لینک کوتاه : https://roozankhabar.ir/?p=4845
  • نویسنده :  سعید کاویانپور
  • منبع : عصرایران

برچسب ها

نوشته های مشابه

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : 0
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.

برچسب ها
آنتونیو گوترش، سازمان ملل، نیویورک اجتماعی اربعین، عراق، ایران، زائران ارمنستان، جمهوری آذربایجان، درگیری نظامی اصول گرایان، اصلاح طلبان، انتخابات، احزاب افغانستان،مهاجران،افغان،هیرمند،طالبان اقتصاد انتخابات،اصولگرا،مهندسی،خالص،سازی ایران ایران، آمریکا، برجام ایران، آمریکا، برجام، مذاکرات وین، روسیه، میخائیل اولیانوف ایران، روسیه، برجام، مذاکرات وین بازار مسکن، بازار خودرو، رکود اقتصادی، رونق اقتصادی برجام، ایران، آمریکا، اروپا برجام، مذاکرات وین، رابرت مالی، احیای برجام تهران توافق، ایران، برجام، آمریکا تولید تیراندازی حسن یزدانی، دیوید تیلور، کشتی قهرمانی جهان حسن یزدانی، کشتی قهرمانی جهان، دیوید تیلر خبر خبری دانشگاه رئیسی رئیسی، بانک مرکزی، اقتصاد رهبر سیاسی سیل، خسارت، مدیریت بحران، بارندگی غزه،اسرائیل،حماس،فلسطین،الاقصی غزه،حماس،اسرائیل فرانکفورتر آلگماینه زایتونگ، روزنامه فرهنگ فرهنگی متروپل، آبادان، بحران اجتماعی مجلس محرم، عزاداری، ترافیک، تاسوعا و عاشوار مذهبی مهسا امینی، قالیباف، مجلس، گشت ارشاد مهسا امینی، پلیس تهران، گشت ارشاد مهسا امینی، گشت ارشاد، پلیس تهران ورزش وزیر صنعت کاخ باکینگهام، ملکه الیزایت، انگلستان، سلطنت گشت ارشاد، مهسا امینی، اعتراضات